مقدمه
پایهٔ دوازدهم بودم. معلم دینی داشت مثل همیشه بیروح و خستهکننده صحبت میکرد. یه جایی از صحبتش از «علت و معلول» استفاده کرد. اولین بار بود که توی عمرم کلمهٔ معلول رو در این معنی میشنیدم. اون زمان نمیدونستم این دو کلمه بعدها باعث میشن خیلی از تصمیمهام رو برعکس ببینم.
علت به معلول
همه چی از اونجایی شروع شد که با Youtube آشنا شدم. کانالهایی که دنبال میکردم در مورد سلامتی بودن. مراقبت از دندانها، تغذیه، خواب، ورزش و هرچیزی که باعث بشه تندرست بمونیم. یهو این موضوع برام جدی شد. خیلی جدی.
با خودم فکر میکردم اول باید به جسم و بدنم خوب رسیدگی کنم تا در وضعیت مناسب و سالمی قرار داشته باشه، بعد سراغ کارهای دیگه برم و زندگیم رو بسازم. مسیر پر فراز و نشیبی بود. توی این مسیر سعی کردم خواب کامل و منظمی داشته باشم، ورزش کنم، غذای خوب و با کیفیتی بخورم. خیلی سخت بود ولی من ارادهٔ قوی داشتم. باید ادامه میدادم.
ادامه دادم. اما زمان هرچقدر جلوتر میرفت داشتم متوجه میشدم یه جای کار میلنگه. من تمام وقت ۲۴ ساعتم رو داشتم تلاش میکردم تا صرفا سلامتیم رو حفظ کنم. ۸ ساعت میخوابیدم، ۸ ساعت کار میکردم، ۸ ساعت دیگه رو هم یا در رفت و آمد بودم، یا در حال آمادهکردن غذای سالم بودم.
یهو با خودم گفتم پس این فرض که اول باید روی جسمم کار کنم غلطه.
معلول به علت
توی همین گیر و دار بودم که دوران خدمت سربازیم شروع شد. توی دوران آموزشی خوابمون خیلی کم بود. در بهترین حالت ۶ ساعت میتونستیم بخوابیم. این باعث اذیت همهٔ سربازا شده بود.
یه روز یکی از سربازا از فرمانده سوال پرسید: «جناب سروان، چرا ارتش نمیذاره ما بخوابیم؟ از لحاظ علمی ثابت شده که انسان بالغ باید روزانه بین ۶ تا ۸ ساعت مفید بخوابه. اینطوری عملکرد بهتری هم در طول روز داره.»
فرمانده گفت: «تو داری تنها یک بُعد رو در نظر میگیری. چرا به این دقت نمیکنی که کیفیت غذا هم بسیار پایینه؟ چرا نمیگی اوضاع اقتصادی هم خرابه؟ چرا به آلودگی هوا گیر نمیدی؟»
یه مکثی کرد و بعد ادامه داد: «اینجا ایرانه. یه فرد عادی نمیتونه صرفا با یه شغل زندگیش رو پیش ببره. شما اگه ۸ ساعت در روز بخوابی عقب میمونی. اگه میخوای ۸ ساعت بخوابی اول باید بقیهٔ ابعاد زندگیت رو هم باهاش درست کنی»
خیلی حرفش به دلم نشست. یهو نظرم وارونه شد. شاید بهتره اول یه زندگی خوب برای خودم بسازم تا بعد بتونم به جسمم برسم.
تعادل
طرز فکر «اول x بعد y» غلط اندازه. روابط رو به شکل خطی میبینه، مثل یک جادهٔ یکطرفه. در صورتی که توی دنیای واقعی جادهها دوطرفه هست، دور برگردون و میدون داره. مغز ما دوست داره همه چی رو ساده کنه. اما واقعیت پیچیدهتر از این حرفاست.
- قرار نیست حتما من اول روی سلامتی جسمم کار کنم، بعد سراغ این برم که زندگیم رو اونجوری که میخوام بسازم یا برعکس.
- قرار نیست حتما اول انگیزه بیاد بعد برم سراغ کارم یا برعکس.
- قرار نیست حتما یه چیزی رو کامل یاد بگیرم و بعد برم انجامش بدم یا برعکس.
- قرار نیست حتما یه نفر منو دوست داشته باشه تا فکر کنم باارزشم یا برعکس.
روابط اینها رو به شکل یک Feedback Loop یا حلقهٔ بازخورد باید دید. بهتره اینها رو به Iteration های زیادی تقسیم کرد. به زبون ساده یعنی مثلا یکم یاد بگیریم، همونو به کار ببندیم و با توجه به بازخوردی که گرفتیم در ادامه چیزایی که لازم بود رو یاد بگیریم. اینطوری نباشه که از همون اول سه ماه وقت برای یادگیری بذاریم یا این که با کله بدون یادگیری سراغ انجامدادن کارها بریم.
سخن پایانی
گاهی علت، معلول رو میسازه. گاهی معلول علت رو. ولی بیشتر وقتها، این دو دست در دست هم پیش میرن. هنر ما اینه که بفهمیم توی این مرحله از زندگی، کدوم رو باید اول بگیریم.